اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی
عاشق چو شد فریفته بیداد میکنی
گویا به عشوه یار توام یاد میکنی
شادم بدین قدر که دلم شاد میکنی
خواهند عاشقان تو خود را ز رشک سوخت
زان رو که بس حکایت فرهاد میکنی
گفتی گذشتم از سر خونت به دوستی
باز این چه دشمنی است که بنیاد میکنی
اهلی خموش باش که آن گل نه زان تست
گر تو هزار ناله و فریاد میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق خود میخواهد که از احوال او خبر داشته باشد و احساسات عاشقانهاش را درک کند. او با بیتابی از درد و غم عشق سخن میگوید و از معشوق میخواهد که در برابر این احساسات حساس باشد. شاعر از زندگی و ناراحتیهایش میگوید و به خواستهاش برای توجه و محبت از سوی معشوق اشاره میکند. در نهایت، شاعر با حسرت از عشق و زیبایی معشوق یاد میکند و آرزو میکند که به طریقی عشق خود را ابراز کند.
هوش مصنوعی: در ابتدا به یاد محبت و وفای عاشقان میافتی، اما زمانی که خودت عاشق میشوی، از روی بیداد و بیرحمی رفتار میکنی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو با ناز و عشوه خود، من را شاد میکنی، به حدی که دل من سرشار از خوشحالی میشود.
هوش مصنوعی: عاشقان تو از شدت حسادت و آرزو، خود را میسوزانند، چون تو داستان فرهاد را به خوبی نقل میکنی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من از عشق و محبت نسبت به تو گذشتهام، اما این چه نوع دشمنی است که شما آغاز کردهای؟
هوش مصنوعی: اهلی، سکوت کن، زیرا آن گل متعلق به تو نیست. حتی اگر تو هزار بار ناله و فریاد کنی، تاثیری نخواهد داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من بگوی شاه رعیت نواز را
منت منه که ملک خود آباد میکنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش میزند
بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.