بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی
نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی
چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی
چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی
منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز
نبود ز دست مردم گذرم بهیچ راهی
به طفیل خسروی کن نظری چو میتوانی
که بیک نظر کنی خوش دل ریش دادخواهی
تو نهال حسن و اهلی چه گیا که بر تو دستش
نرسد و گر رسد هم بکجا رسد گیاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و اندوه ناشی از دوری معشوق سخن میگوید و میافزاید که هیچ شمعی نمیتواند در این بزم، شمع افروختهای از غم او باشد. او به زیبایی و ناز معشوق اشاره میکند و به تبسم او که جانش را میگیرد، مینگرد. شاعر خود را به عنوان یک شکار وحشی توصیف میکند که از طعنههای سایرین گریزی ندارد. او از معشوق میخواهد که با نگاهی، رحمتی بر او بفرستد و به زیبایی و مقام او اشاره میکند و میگوید که حتی اگر محبوب به او نزدیک شود، باز هم نمیتواند به او دست یابد.
هوش مصنوعی: به خدا که در میخانه ما به خاطر غم تو، هیچ شمعی را با آهی که کشیدم، نفروختم.
هوش مصنوعی: چه خوب است که به سمت من میآمدی و با ناز و کرشمهای خاص، نهان و در کمال زیبایی، لبخندی میزدی که عطر جان من را میگرفت و نگاهی میکردی که همواره در دل میماند.
هوش مصنوعی: من آن شکارگاهی هستم که هرگز از تیرهای طعنه و کنایه مردم در امان نبودهام و هیچ مسیری از دست آنان نجاتم نمیدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر وجود یک پادشاه بزرگ، نگاهی به او داشته باش و از او درس بگیر. چون با یک نگاه میتوانی به کسی که دلش پر از درد و خواسته است، کمک کنی.
هوش مصنوعی: تو موجودی زیبا و دلنشینی هستی که مانند یک درخت جوان و باصفا میباشی. هیچ کس نمیتواند به تو دست یابد و حتی اگر هم بتواند به تو برسد، نمیداند که باید چگونه از زیباییات بهرهبرداری کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم
[...]
پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی
اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!
ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت
ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی
شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده
[...]
َبه امید عذر خواهان ز نیاز عذر خواهی
که مسوز بیش از اینم به گناه بی گناهی
طلبد بهار بوست، ز نسیم صبحگاهی
سر آفتاب جوید ز تو زیب کج کلاهی
ز فروغ آفتابم نبود خبر که بی تو
چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی
[...]
مگر از کمین حسنی شبخون زده سپاهی
که گذشته باز بر دل پی تازه نگاهی
سر آن بهشت گردم که درو ز جوش عصمت
جگر نسیم سوزد ز طپیدن گیاهی
صنمیست قاتل من که به عرصه گاه محشر
[...]
سحر است بر کمان نه دل را زتیر آهی
که زبرق آه دارد شب تیره صبحگاهی
گذرد چو تیر آرش زکسان بیک گشادن
بسحر اگر برآید زدل شکسته آهی
چو حکیم نخشب امشب زچه درون بحکمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.