گنجور

 
اهلی شیرازی

منعت نکنم گر ببد اندیش نشینی

ترسم که به رغم من از آن بیش نشینی

غم نیست بمن گر ننشینی غم از آنست

کز من گذری غیر مرا پیش نشینی

وصل از تو نجویم که ترا ایشه خوبان

ننگ آید اگر با من درویش نشینی

ایکان نمک بهر جگر سوزی من چند

از دیده روی در جگر ریش نشینی

اهلی دلت از گوشه نشینان عدم شد

وقتست که پهلوی دل خویش نشینی