چند سازم که شوم خاک و تو بر من گذری
سوختم تا بمن سوخته خرمن گذری
دست افتاده نخواهی که بدامن رسدت
نیست از شوخی اگر برزده دامن گذری
چون خیال تو کنم خون دل از دیده چکد
که بصد نشتر مژگان بدل من گذری
پای بوست چه بود آرزوی مردم چشم
چشم داریم که بر دیده روشن گذری
تا نسوزی همه تن شمع صفت اهلی را
از سر او عجبست ارتو بکشتن گذری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.