اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۵

ساقیا، باده بدین مست دل افتاده مده

مستم از خون دل خود دگرم باده مده

منعم ای پیر ره از هر چه کنی میشنوم

توبه از دست نگارین و رخ ساده مده

تو گرفتار خودی پند تو بنداست ایشیخ

برو و زحمت رندان دل آزاده مده

جنت و می طلبد زاهد و ساقی گوید

که ز کف جنت نقد و می آماده مده

آب حیوان مطلب همچو سکندر زنهار

عمر بر باد پی روزی ننهاده مده

برو ای صورت چین و زخدا شرم بدار

حسن خود جلوه بر آن حسن خداداده مده

اهلی از سنگ ملامت اگر هست حذر

دل دیوانه بخوبان پریزاده مده