گنجور

 
اهلی شیرازی

وقت مرگ از سخنی درد مرا تسکین کن

تلخی زهر اجل در دل من شیرین کن

من نگویم که مرا عشوه وصل تو دواست

تو بهر شیوه که خواهی دل من تسکین کن

سیرت از غمزه دیدار نشاید دیدن

یکنفس خواب کن و دیده من بالین کن

گر بر آنی که پس از مرگ به کوثر برسم

یک دو حرف از لب شیرین خودت تلقین کن

دیده ام پاس خیالت تو بخار مژه داشت

ناوک خود همه در دیده من پرچین کن

زرد رویم مهل ای گریه درین آخر عمر

چون خزان چهره‌ام از خون‌جگر رنگین کن

در خم زلف تو اهلی دل مسکین خون کرد

زلف مشکین بگشا فکر دل مسکین کن