دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من
کاری مکن که کار کند چشم بد به من
گردون ز آستان توام گو مکن جدا
زان روز که اینقدر ز جهان میرسد به من
سر در سر خیال تو خواهد شدن مرا
این قصه گفته است خیال تو خود به من
من قانعم به یک نگه از سرو قامتت
بنما ز دور یک نظر ای سرو قد به من
اهلی ز بیکسی چه غم ار دشمنم بسی است
غمخوار بیکسان برساند مدد به من