روزه بگذشت و هوای می بیغش دارم
از مه عید و شفق نعل در آتش دارم
هرکه بینی خوشی خود طلبد جز من زار
که بدین ناخوشی خویش عجب خوش دارم
خورده ام تیر تو چون آهو از آن بار دگر
از پی تیر دگر چشم به ترکش دارم
مکن ایدوست قیاس طرب از رنگ رخم
که بصد خون جگر چهره منقش دارم
جان جفا چند کشد کز تو بجان رحمت نیست
شرم باری من ازین جان بلاکش دارم
در چنین قحط کرم شاکرم از پیر مغان
که اگر هیچ ندارم می بیغش دارم
گفت اهلی چو طبیب تو منم دل خوشدار
من نه آنم که دل خسته مشوش دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر بیان میکند که در دنیای عشق و دلدادگی خود، گم شده و هر جا نمیگردد. او به معشوق خود اشاره میکند که در میان عاشقان او جایی برایش پیدا نمیشود. شاعر خود را به آهو تشبیه کرده و میگوید که در بیابان تنها نمیچرخد و از عشقش به معشوق، به نوعی بیخانمان شده است. او میگوید که باوجود فراق و دوری از معشوق، همچنان وفادار باقی مانده و به دنبال راهی برای وصل است. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که وفاداریاش به معشوق هیچگاه کم نخواهد شد، حتی اگر از او دور باشد.
هوش مصنوعی: ماه رمضان به پایان رسید و من اشتیاق نوشیدن الکل را دارم. از عید فطر و صبح دم میخواهم احساساتی را که مانند نعل در آتش گیر کرده است، تجربه کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی را میبینی که در جستجوی خوشی و رفاه است، اما من به وضع بد و ناخوشایند خود عادت کردهام و در این شرایط عجیب طوری زندگی میکنم که انگار خوشحالم.
هوش مصنوعی: من مانند آهو که تیر تو را خوردهام، دوباره منتظر تیر دیگری هستم و به ترکش تو چشم دوختهام.
هوش مصنوعی: زیبایی و شادابی من را با رنگ صورتم مقایسه نکن؛ زیرا این زیبایی نتیجهی درد و زخمهای زیادی است که در دل دارم.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساسات عمیق انسانی است که از درد و رنجهایی که متحمل شده، خسته شده و نگران بیرحمی دیگران است. گویا فردی از بیتوجهی یا بیرحمی کسی که به او وابسته است، رنج میبرد و از این موضوع احساس شرمساری میکند. در اینجا، عواطف او به خوبی نمایش داده شده و نشاندهنده نیاز به محبت و رحمت است.
هوش مصنوعی: در این زمانه که همه چیز کم است و نایاب، من از پیر مغان سپاسگزارم، زیرا اگرچه چیزی ندارم، اما او به من عطا کرده است که بیغش و خالص باشم.
هوش مصنوعی: اهلی میگوید: من پزشک دلها هستم و نگران نباش. من کسی نیستم که دلش دلتنگ و پریشان باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در نهانخانهٔ عِشرت صَنَمی خوش دارم
کز سرِ زلف و رُخَش، نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره، به آواز بلند
وین همه منصب از آن حورِ پری وَش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
[...]
بی تو چون طره تو حال مشوش دارم
همچو زلف تو وطن بر سر آتش دارم
بشکر خنده شیرین لب میگون بگشا
که هوای شکر و باده بی غش دارم
پای بر فرق فلک می نهم از روی شرف
[...]
نیست دل اینکه منِ زارِ بلاکش دارم
از تو در سینه خود پارهای آتش دارم
ساقیا جرعه میْ ده که به امید وصال
درکشم چند دل از هجر جفاکش دارم
روکشا جمعیتم را که من سودایی
[...]
من نه آنم که دل خویش مشوش دارم
هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم
گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند
پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم
چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟
[...]
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم
لله الحمد که با سوزش دل خوش دارم
بار عشقی اکه از آن چرخ به زنهارآمد
کوه دردی ست که بر جان بلاکش دارم
با سر زلف توگوبا شده گستاخ نسیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.