از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم
ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت
کز دردسر مستی از یمن تو وارستم
در عشق سرافرازی بردار توان کردن
تا من سر جان دارم در کوی غمت پستم
گفتم مگر از مهرت طرفی بتوان بستن
بی مهر و وفا بودی نقش غلطی بستم
در عشق بتان اهلی خوانند اگرم کافر
از روی مسلمانی انصاف دهم هستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم که: مگر جستم، وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم، کز یاد لبش مستم
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علتها در شنقصه پیوستم
گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما
[...]
گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم
من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم
گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم
ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.