گنجور

 
اهلی شیرازی

ظَن مبر کز دودِ دل پیشت شکایت می‌کنم

با تو از بیداد بخت خو حکایت می‌کنم

من که باشم؟ کآرزو باشد به پابوست مرا

از سگانت التماس این عنایت می‌کنم

نامت از غیرت نگویم لیک مقصودم تویی

قصهٔ شیرین اگر گاهی روایت می‌کنم

گرچه قصد جان من دارد سگت با این همه

ترک جان می‌گیرم و او را حمایت می‌کنم

کعبهٔ مقصود را اهلی نهان کردن ز خلق

غایت جهل است و من سعیی به غایت می‌کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode