سنگ جفا بقصد دل زار خستهام
مفکن که من ز طالع خود دلشکستهام
خونابه گر شدست سرشگم عجب مدار
داغ درون خویش بآن آب شستهام
ای مرغ نامهبر، ز گزند ایمنی که من
تعویذ چشم زخم ببال تو بستهام
من چون روم ز کوی تو کز چشم خونفشان
خونم گرفته دامن و در خون نشستهام
اهلی اگر چه سوختم از داغ عشق او
تا همچو شمع کشته نگردم نرستهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد ناشی از عشق است. شاعر از غیرت و آتش درونش سخن میگوید و به شدت به درد خود مبتلاست، اما در عین حال کوششی برای آرامش و پذیرش درد دارد. او خود را مانند گلی توصیف میکند که در آتش عشق میسوزد و نشان میدهد که این درد بر او غلبه دارد. همچنین، عشق و اشتیاق او به معشوق را با تصاویری از شمع و آب دیده توصیف کرده و بر بیقراری و وفاداریاش تأکید میکند. در نهایت، او خود را به دیوانهای تشبیه میکند که بدون آرامش در پی معشوقش در تلاش است.
هوش مصنوعی: ای سنگ خُسرو، به نیتِ دلِ زخمخوردهام به من لطف کن و مرا سختی مکن، چرا که من از سرنوشتِ خود دلشکستهام.
هوش مصنوعی: اگر اشکم به خون تبدیل شده، تعجب نکن. چرا که داغ درون من را با آن آب شستهام.
هوش مصنوعی: ای پرندهای که پیامهای خوب را میآوری، من برای تو دعای حفاظت از چشم زخم را به دوشت بستهام تا از آسیبها در امان باشی.
هوش مصنوعی: وقتی از کوی تو دور میشوم، چشمانم اشکبار میشود و خون دل میزنم، بهطوری که دامنم خونی شده و در میان خون نشستهام.
هوش مصنوعی: هرچند که من به خاطر عشق او دچار درد و سوزش شدهام، اما همچنان زندهام و نمیخواهم مانند شمعی که به خاطر آتش میسوزد، از بین بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا من خیال عارض تو نقش بستهام
نقش هوا ز لوح دل خویش شستهام
جستم ز قید هستی و از ننگ عافیت
وز دام آن سلاسل مشکین نجستهام
چون در کمند عشق تو جانم اسیر شد
[...]
ای نوجوان که دل به کمند تو بستهام
رحمی نما که پیر و ضعیف و شکستهام
چل سال در مجاهده عمرم چو صرف شد
پنداشتم ز مهر بتان بازرستهام
بر باد داده حاصل چلساله این زمان
[...]
صد شکر کز غم چو تویی زار و خسته ام
از پهلوی رخ تو چو زلفت شکسته ام
بر دیده ام خرام که در رهگذار تو
فرش است شیشه پارهٔ رنگ شکسته ام
چون غنچه های لالهٔ نشکفته در چمن
[...]
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام
در سایهٔ تأمل یادش نشستهام
فریاد ما بهگو ش ترحم شنیدنی است
پربینوا چو نغمهٔ تارگسستهام
ای کاش سعی بیخودیی داد ما دهد
[...]
زان دم که با تو عهد گسل عهد بسته ام
با هر که عهد بسته همان دم شکسته ام
هر جا شنیده ام که تو روزی گذشته ای
هر روز رفته تا به شب آنجا نشسته ام
خو کرده ام به گوشه ی دام تو ورنه من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.