گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسرالملوک عاملی

بر آن شهر و بر لشکر حمله کرد

ز شهر و سپاهش بر آورد گرد

یکی نابکاری بجست از کمین

مر آن شاه را تیز زد بر جبین

چه سروی زپای اندر آمد بخاک

ز خاک آمد و باز بر شد بخاک

دریغ آنچنان شاه بادین و داد

که چون آن شه هرگز نیاید بیاد

همه نام او را به نیکی برند

بگیتی نه یک تن از او دلخورند

برأی بداد و بنیرو و بخت

رسید از امیری بشاهی و تخت

سه دولت ورا پست شد باشکوه

ز شرق و ز غرب و ز دریا و کوه

چه ما دوچه لیدی بفرمان او

چه بابل که بودی به پیمان او

نکردی بدی بایکی زیر دست

نه عهد و نه پیمان خود را شکست

بهر جا خرابی بد آباد کرد

دل زیر دستان همه شاد کرد

از و شاد بودی اسیر و یتیم

شه باخدا مهربان و رحیم

چو ایرانیان آن شه دادگر

فتاده بدیدند در خاک سر

ز دلها همه نعره برداشتند

ز خاک و زخون شاه برداشتند

به سر خاک از سوک شه ریختند

زچشم اشک خونین همی بیخنند

دریغا شهنشاه والا تبار

که خاک سیه را گرفتی کنار

دریغا ازین خوبی و داد تو

بخاک آنکه بر کند بنیاد تو

هرا پاک گفتا بایرانیان

به بندید بر کین این شه میان

نباید که یک تن ازین رزمگاه

به بیند دگر غیر روز سیاه

بکشتند و بستند ایرانیان

که یک تن نمانند اندر جهان

از آن پس شه نام برادر زار

بتابوتی از زر سر انجام کار

نهادند باناله و با خروش

سوی پارس رفتند شهشان بدوش

مبندید دل در سرای سپنج

که پایان آن نسبت جز درد و رنج

چنان پادشاهی به آن اقتدار

بر آورد از مغز دشمن دمار

ز شرق و زغرب و جنوب و شمال

بدست آمدش تاج و هم ملک و مال

سر انجام رفت او بتابوت تنگ

نکرد او زمانی بعالم درنگ

مگر نام نیکت بود یادگار

همه ملک عالم چه آید بکار

نهادند تابوت آن شاه را

سیه پوش کردند هم گاه را

ببردند تابوت شاه دلیر

به آرامگه بر نهادند زیر

شه نامور شد در آرامگاه

بخوابید کورش در آن خوابگاه

چه خوابی که دیگر نه بیدار شد

نه ماد و نه لیدی طلبکار شد

تفو بر تو ای گردش روزگار

نه ملک ونه مالت نیاید بکار

بشد دور کورش بگیتی تمام

نماندی از وجز یکی نیک نام