به ایرانیان روس بیداد کرد
گمانش که ایران تهی شد ز مرد
چو بیشه تهی ماند از نره شیر
شغالان در آیند در وی دلیر
تن خفته را مرده پنداشتند
پدید آمد آن کارزو داشتند
که خسبیده در بستر و مست خواب
تهی باشد از هوش و نیروی و تاب
شبیخون زند دزد مر خفته را
کند سخره فرزانه آشفته را
تنی را که جنبش ندارد ز خویش
نداند بد از خوب و اندک ز بیش
چه بر خاک باشد چه بر تخت عاج
چه در گور خسبد چه اندر دواج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.