گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی

بار لبو نهاده پشت دراز گوشی

می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی

وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی

طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر

چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی

ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد

خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی

چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد

تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی

پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی

دستار باده نوشی است در بزم می فروشی

پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش

هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی

چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر

نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی

ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند

با جابری، ذلیلی با ناطقی، خموشی

مسکین الاغ می گفت ای پیر بی مروت

دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی

جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت

ایکاش جای من بود یک استر چموشی