گنجور

 
ادیب الممالک

ای آن کسی که گرفته است آسمان شرف

ز آفتاب کمالت همیشه فرو فروغ

درون مزرع فضل و هنر ز قوس و قزح

نهاده کلک تو بر دوش گاو گردون یوغ

نه رعد نزد تویی حکمتی کند سرفه

نه ابر پیش تو بی علتی زند آروغ

توئی که در روشت کس ندیده است گزاف

توئی که در سخنت کس نیافته است دروغ

ترینه دوغت دادم به جای شهد سخن

که اصطلاح عوامست لفظ تلخنه دوغ