یک سوزن و یک سنجاق بودند به سوزندان
مانند دو تن عیار افتاده به یک زندان
سنجاق به سوزن گفت کار تو در اینجا چیست
وز بهر چه خسبیدی اندر دل سوزاندان
سوزن بجوابش گفت ای بی هنر سوری
من خادم خاتونم سرخیل هنرمندان
دندانه من تیز است زین روی مرا بی بی
بنشاند در این خانه مزد هنر دندان
سنجاق بگفتش رو، کز روزن زیرین است
پیوسته ترا روزی بی ضامن و پایندان
دجال صفت یک چشم افسار نگون از پشم
دندانه زنی با خشم زانگشتره بر سندان
گفتا چکنی منعم کز خدمت کدبانو
چندانکه بلابینم هم شادم و هم خندان
بنگر تو بعیب خویش ای کله کلان کز جهل
هم عبرت خویشانی هم حیرت پیوندان
زآنرو که شوی در کار کوژ و کژ و خمیده
چون سیخ کباب مست اندر شب برغندان
ناگاه عجوز آمد سنجاق برون آورد
تا وصله کند با وی رخت تن فرزندان
هنگفت بد آن جامه خمیده شد آن سنجاق
چون در دل کج طبعان اندرز خردمندان
سنجاق بخاک افکند برداشت یکی سوزن
کاندر نظرش سنجاق باقدر نبد چندان
از غلظت آن جامه بشکست سر سوزن
چون بیل کشاورزان در موسم یخ بندان
سوزن به زمین افتاد غلتید بر سنجاق
سنجاق به تعظیمش برجست چو اسپندان
آهسته بگوشش گفت مائیم دو فرمان بر
کز بی هنری خواریم در چشم خداوندان
بدبختی خود را من از چشم تو می دانم
بدبختی خود را تو نیز از قبل من دان
هنگام هنر بودیم با خویش عدو اینک
از بی هنری هستیم ضرب المثل رندان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از یک سوزن و یک سنجاق است که در زندان به سر میبرند. سنجاق از سوزن میپرسد که چرا در اینجا است و سوزن پاسخ میدهد که خدمتکار خانمی است و به خاطر هنر خودش در اینجا نشسته است. سنجاق به سوزن میگوید که او در وضعیتی است که همیشه در خطر است و امنیت ندارد. در ادامه، یک پیرزن به سراغ سنجاق میآید تا با آن لباس کودکان را وصله کند. اما در این میان، سنجاق به سوزن کمارزش مینگرود و او را به زمین میاندازد. سوزن، پس از افتادن، ناامید میشود و هر دو به این نتیجه میرسند که به خاطر بیهنریشان در موقعیت بدی قرار دارند. آنها متوجه میشوند که بدبختیشان ناشی از نادانی یکدیگر است و در گذشته که هنرمند بودند، در کنار یکدیگر بودند. در پایان، این داستان به موضوع اهمیت هنر و مهارت در زندگی اشاره میکند و نشان میدهد که نادانی و بیهنری میتواند باعث افت شخصیت و وضعیت فردی شود.
هوش مصنوعی: یک سوزن و یک سنجاق به هم نشسته بودند و احساس میکردند مانند دو مرد شجاع که به یک زندان افتادهاند، در حالی که نمیتوانند از هم جدا شوند و این وضعیت برایشان بسیار ناخوشایند است.
هوش مصنوعی: سنجاق از سوزن پرسید که در این سرزمین چه میکنی و چرا به خواب رفتهای در دل آتش؟
هوش مصنوعی: سوزن به او پاسخ داد: ای فاقد هنر، من خدمتگزار بانویی هستم که سرکرده هنرمندان است.
هوش مصنوعی: من دندان تیزی دارم و به همین خاطر، بیبی مرا در این خانه جا داده است تا بتوانم به ازای هنر دندانیام مزد بگیرم.
هوش مصنوعی: سنجد به او گفت که از روزنه زیرین، به طور مداوم روزی تو بدون نیاز به ضامن و وابستگی میآید.
هوش مصنوعی: شخصی که دروغ و ریا دارد و تنها یک وجه از حقیقت را نشان میدهد، مانند حیوانی افسار شده است که بدخلق و عصبانی به نظر میرسد و بر روی وسیلهای سخت و مقاوم ناراحتی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گفت که وقتی در جستجوی رضایت و خدمت به دیگری هستم، خواه ناخواه خوشحال و خندانی میشوم.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و عیبهایت را ببین ای بزرگمرد، که از نادانیات میتوانی عبرت بگیری و از حیرت دیگران هم میتوانی درس بگیری.
هوش مصنوعی: به همین دلیل وقتی که مشغول کار میشوی، دچار انحراف و پیچیدگی میشوی، مانند سیخ کبابی که در شب به حالت مستی در حال چرخیدن است.
هوش مصنوعی: به ناگاه زن سالخوردهای آمد و سنجاقی بیرون آورد تا لباس فرزندان را وصله کند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن سنجاق به شکلی خمیده و نادرست درآمد، در دل افرادی که تازه و بدبین هستند، اندرزهای خردمندان به بیراهه میرود.
هوش مصنوعی: یک سنجاق به زمین افکنده شد و فردی سوزنی را برداشت. او در نظرش سنجاق را بسیار بزرگتر از آنچه که بود، تصور کرد.
هوش مصنوعی: به دلیل ضخامت و سنگینی آن لباس، سر سوزن مانند بیل کشاورزان در فصل یخزده شکست.
هوش مصنوعی: سوزن بر روی زمین افتاد و به دور خودش چرخید، سنجاق که آن را دید، به احترام او بلند شد و برآمد.
هوش مصنوعی: به آرامی در گوش او گفتم که ما دو نفر هستیم که از بیلیاقتی و ناتوانیمان در نظر خداوند مورد تحقیر قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: من بدبختی خود را از نگاه تو میفهمم و تو هم از من میدانی که چه بدبختیهایی داری.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که در اوج هنرمندی بودیم، با خود دشمنی میکردیم، اما حالا که از هنر و مهارت بیبهرهایم، به ضرب المثل عارفان اشاره میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.