گنجور

 
ادیب الممالک

ای پسر پادشاه کشور ایران

ای ز تو آباد خانه دل ویران

معتقدم بر تو زانکه داده خدایت

فر جوانان قرین دانش پیران

در کف رادت بود عنان حوادث

رام تر از خامه در بنان دبیران

مروزرا راست بر تو حاجت اگرچه

حاجت شاهان همی بود بوزیران

آگهی از حال جمله کشور و لشگر

گرچه ندانند حال گرسنه سیران

ای ملک از بهر کردگار بشه گوی

شمه ای از حال بی کسان و فقیران

حاکم هر خطه بندگان خدا را

می بفروشد چو بردگان و اسیران

در دهن اژدها شدند رعیت

از ستم ظالمان و جور امیران

گفته گرسیوز ارملک بنیوشد

یا ندهد گوش بر نصیحت پیران

ملکش ویران شود رعیت مفلس

زر ز گدایان که جست و باج ز ویران

در پس هر پرده صدهزار بود لعب

خیره بنظاره هر دو چشم سفیران

باش هشیوار کار خویش درین ملک

هستند این ملک مبشران و نذیران

تا که زمین یخ کند ز سردی کانون

تا که هوا تف دهد زحر حزیران

بادا بر تو سلام بر تو انوشه

هر مهه از اورمزد تا بانیران

لیک بجان عدو و دشمن جانت

چرخ فروزد ز برق حادثه نیران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

زود شود چون بهشت گیتی ویران

بگذرد این روزگار سختی از ایران

روی به رامش نهد امیر امیران

شاد و بدو شاد این خجسته وزیران

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه