گنجور

 
ادیب الممالک

بوسه شیرین اگر زان لعلم ارزانی شود

دل رها از درد و تن دور از گرانجانی شود

روزی آید کان پری با من نشیند روبرو

از وصالش مشگلم مایل به آسانی شود

لعل شیرینش ببوسم چون شکر تا بامداد

دامنم از بوسه پر یاقوت رمانی شود

وقت صحبت آنچنان مستش کنم کاندر نشاط

لاله اش همرنگ می از راح ریحانی شود

هر کسی چیزی نثار دوست سازد لیک من

سر فشانم تا تنم بر دوست قربانی شود

لاابالی وار در کویش زنم لبیک شوق

طوف در کاهش دلم را کعبه ثانی شود

از خدا خواهم شبی آن ماه را گیرم ببر

نقد دیدارش مرا گنج سلیمانی شود

بوسه از رویش ستانم چنگ در مویش زنم

یا بمیرم تا وجودم در رهش فانی شود

گر ز هر مصرع بگیری حرف اول نام آن

ماه تابان آشکار از نور یزدانی شود