گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

ای صبا گر رهت افتاد بر آن گوشه بام

نائب السلطنه را بر زمن خسته پیام

کای خداوند هنرپرور دانشور راد

که رفیع است ترا قدر و منیع است مقام

سالها خواستم از حق که بکام تو رود

چرخ تا خلق بیابند ز انصاف تو کام

توسن ملک شود رام تو تا از همت

فتنه آرام شود دوست خوش و دشمن رام

آنچه میخواستم از یزدان فرمود عطا

لله الحمد که یکباره رسیدم بمرام

آمد اندر کف راد تو مقالید امور

پادشاهی را در دست تو افتاد زمام

هنری مردان یکسر بدرت دائره وار

گرد کشتند چو حاجی بصف بیت حرام

همه لبریز ز فضل تو چو گل بر سر شاخ

همه رخشنده ز نور تو چو می در دل جام

همه را دیدی مستوجب عنوان شرف

همه را خواندی شایسته ارجاع مهام

سخته شد از سخن نرم تو هر مشکل سخت

پخته شد از نفس گرم تو هر جاهل خام

جز کمین بنده که پیش تو بدم از همه پیش

بقلم گاه نبشتن بقدم گاه خرام

منطقم گفتی شیرین و حدیثم دلکش

خردم خواندی ستوار و سخن با هنگام

این زمان رفته ز یادت که بدین نام و نشان

بنده کی بود و کجا بود و چه بودست و کدام

تا بحدی که گرم بینی ترسم گوئی

نیک بینید که غماز بود یا نمام

از کجا آمده اینجا و چه دارد مقصود

در کجا دیده ام او را و چه بودستش نام

از فلک ناله کند یا ز قضا یا ز قدر

از قمر شکوه کند یا ز زحل یا بهرام

بشفاخانه بریدش که سراید هذیان

بپزشگانش نمائید که دارد سرسام

داورا میرا ای کرده فلک بر تو سجود

تا پی کار زمین ساختی از مهر قیام

من نه سرسامی و نه صرعی و نه بیخردم

مغزم آسوده ز سودای صداعست و زکام

نه خرابم کند از نشأی می لعل افروز

نه فریبم دهد از عشوه بت سیم اندام

نروم در پی نان خرده چو ماهی در شست

نشوم در طلب دانه چو مرغ اندر دام

نز پی جاه برم سجده بدرگاه ملوک

نز پی مال زنم شعله بجان ایتام

فطرتی دارم بالاتر ازین چرخ بلند

فکرتی دارم والاتر از ان بدر تمام

توسن وزین و ستام ار نبود باکی نیست

کم خرد توسن و فرهنگ بود زین وستام

رایض توسن عقل همه نفس است ولی

نبود عقل مرا در کف اماره لگام

طمع و حرص بر این مردم شاهند و وزیر

لیک بر بنده بحمدالله عبدند و غلام

نکنم سستی و مستی که ادب دارم هوش

نگرایم سوی پستی که پدر دارم و مام

زاده احمد و حیدر پسر فاطمه امس

خلف یثرب و بطحاولدر کن و مقام

منم آن مرد عظامی و عصامی که شرف

از عصامم بعظام و ز عظامم بعصام

گر کسی را علم از علم رود بر گردون

بنده را باید بر چرخ فرازم اعلام

تخم علم خود اگر در دل خاک افشانم

برفتد بیخ خرافات و نشان اوهام

منطق و نحو معانی و قوافی و عروض

اتفاقات و تواریخ شهور و اعوام

طب و جراحی و کحالی و تشریح بدن

دوران دم و وصل عضل و فصل عظام

دانش بستنی و رستنی و جانوران

علم قیافی و عیافی تعبیر منام

همه را خوانده و آموخته ام بر دگران

گرچه بیفایده شد علم که الناس نیام

شاعری فحل و دبیری سره ذاتی پاکم

جبلی شاهق و چرخی مه و بحری طمطام

نیک سنجم اگر از فلسفه رانی صحبت

خوب دانم اگر از شرع سرائی احکام

در مذاق عرفا شیخ طریقم بل قطب

در مقام فقها مجتهدم بلکه امام

چون سنمارم معمار و چو نوحم نجار

آذر بتکر و در بت شکنی ابراهام

فاقدالعیشم در بزم بدستور خرد

قائدالجیشم در رزم بآیین نظام

با هنر ورزم مهری که به کاوس رستم

با ستم رانم قهری که بهرمز بسطام

ای بس ایام و لیالی که بدرگاه تو من

شاد و خوش بودم از وقت سحرگه تا شام

تو از آن ایام ای خواجه فرامش کردی

لیک من بنده فرامش نکنم آن ایام

هیچ دانی که مرا حال شبانروزی چیست

از هجوم غم و رزق کم و افزونی وام

روز روشن ببرم چون شب یلدا تاریک

آب شیرین بمذاقم چو می تلخ حرام

بهره دونان گنج است و مرا رنج رسد

قسمت هر کس تقدیر شده است از قسام

دیو از طعمه شود تخمه و جم گرسنه دل

گرگ برفآب خورد تشنه بمیرد ضرغام

سفلگان جمله بکار اندر و من بیکارم

داس شاهر شد و شمشیر یمانی بنیام

ملک محتاج است اینک بدبیری چون من

هم بنازد بهنرمندی چون من اسلام

ملک و اسلام چو بی من شود ای خواجه بخوان

چار تکبیر براین ملک و بر اسلام سلام

تو ببایست کنی کسر دلم را جبران

کر کریمم من و تو جابر عثرات کرام