گنجور

 
ادیب الممالک

از تیشه هجو جان او بتراشم

وز رنده فحش جلد او بخراشم

استاد رضا چو برد بر بازی دست

طوفان بلا تخته عمرش بشکست

در ششد رغم بطاس ار مهره فتاد

واندر در خانه اش دو با یک به نشست

چون سر بتهی زن سریاری گیرد

اسب تو عنان ز هر سواری گیرد

تیغ تو بدست خصم خصم تو شود

آن کیست کزین سه اعتباری گیرد