گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

باورم آید اگر گوید جفا کمتر کنم

ساده لوحم هرچه میگویند من باور کنم

شمع سان خاکستر خود ریختم بر سر چرا

خویش را ممنون گلخن بهر خاکستر کنم

سر نهم بر خاک کوی او ازین پس چون نماند

قدرتی کان خاک را برگیرم و بر سر کنم

بس که لذت یافتم از خارخار عشق او

خار بر سر می نهم چون تکیه بر بستر کنم

دوستان گویند فکر دلبر دیگر بکن

کو دل دیگر که فکر دلبر دیگر کنم