گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

هرچند شمع مجلسی، ای دل خموش باش

سر بر سر زبان نگذاری به هوش باش

سوسن نه ای به هرزه زبان آوری مکن

تا همچو گل عزیز شوی جمله گوش باش

لب بسته دار چون صدف از تلخ و شور دهر

وانگه که لب گشایی گوهر فروش باش

تا چند ژاژ خایی وافشای سر کنی

آتش نه ای تو خاکی رو پرده پوش باش

ای آن که ترک هرزه‌درایی نمی‌کنی

رو چون دراز زخم زبان در خروش باش