گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

عبداللّه بن محمد بن عبدالرحمن الرازی الشعرانی. کنیه ابو محمد، باصل ازری بود بنشاپور بزرگ شده بود، با جنید صحبت کرده بود و با عثمان٭ و محمد ابن افضل البلخی رویم و سمنون و بوعلی گوزگانی و محمد حامد٭ و جز از ایشان از مشایخ قوم، از مهینان نشاپور بود در وقت خود، او را ریاضت شگفت. عالم بوده بعلوم ایر طایفه و حدیث داشت و ثقفه بود، در سنه و خمسین و ثلمائه از دنیا برفت. وی گفت: عارف اللّه نپرستد بر موافقت خلق «که وی کار کننده بود بر موافقت خالق» وی گفته: کی معرفت حجب بدرد میان بنده واللّه. و گفت: که دنیا آنست: که محجوب کند ترا ازو. و هم وی کفته: کی شکوی و تنگی دل از اندکی معرفت زاید، هات یا قلیل المعرفة.

شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوالحسن سیروانی مهین، نام وی علی بن محمد السیروانی بود، استاد شیخ ابوالحسین سیروانی کهین ایذ از سیروان مغرب بوده خادم و شاگرد ابراهیم٭ خواص بوده. شیخ بوسعد مالینی آورده در «اربعین مشایخ»: که بوالحسن سیروانی گوید: که سهل «عبداللّه» تستری٭ گوید: کل من لم یکن لحرکته و سکونه اماماً یقتدی به فی ظاهره ثم یرجع الی باطنه قطع به.

سیروانی مهین گفت: الرضا فوق الموافقه مع ما یبدو مع الغیب. و قال للخواص اوصنی فقال لی الزم الفقراء فان الخیر فهیم. و سید بوده بدمیاط نشستی، شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوالحسن قرافی نام وی علی بن عثمان بن نصر بن عمرو القرافی بوده، و قرافه دیهیست از مصر، گویند که بدمیاط بوده مصریست شاگرد بوالخیر تیناتی٭ و بوالحسن صایغ دینوری٭ صدو ده سال عمر وی بود و توفی سنه ثمانین و ثلثمائه. و بوالخیر صد و بیست و اند سال بزیست.

و شیخ الاسلام گفت: کی قرافی یکانه دنیا بود بی‌نظیر در زمان خویش و پس خویش، حادالنظر بود و حاضر الوقت، استاد و غیور این کار و امام ظرف غیبی، باعام سنی بود، و خاص عارف بود و در خود موحد بود و نشان خود گم.

شیخ الاسلام بآخر عمر این تنی چند جدا کرده بود ازمتاخران و اختیار که ایشان جدا اند: شیخ بوالخیر تیناتی و قرافی و حصری و علی بندار صیرفی و نصرآبادی و سیروانی کهین و نهاوندی و قصاب و خرقانی و طاقی٭ این ده تتن گفت جدا اند.

وقتی قرافی در کشتی احتساب کرد، دست و پای او ببستند و در آب انداختند، چون وقت نماز بود در صف اول دیدند او را، جامه وی ذره‌تر نشده بود.

شیخ الاسلام گفت: که این حکایت او خود باز می‌گوید آن سید. شیخ الاسلام گفت: که زندهٔ او کس بنکشد. که او بروح دیگر زنده است. شیخ الاسلام گفت: کی قرافی گوید سیدالسادات کی ترا چیزی دهند و مقامی که آن بخلاف شریعت بود، کی بر تو واجب بود که پنهان داری، نه بینی که خضر پنهان کرد.

شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوسلیمان نیلی بقرآنی آمده بوسه داد بر سر قرافی، و بوسلیمان سخت خلق جامه بود، قرافی بدو نگرست گفت: با سلیمان! ترا بس محترق می‌بینیم، اما در میان دو ابروی تو حاکمی می‌بینم، دوخشت فرا سر می‌کنی اما حاکمی در میان پس آن ویرا حاکم کردند بمغرب پس صوفی گری.

بوبکر دقی٭ بقرافی شد، ویرا گفت: بابکر! اکنون می‌گوید کی مجردتر جهان توئی، من ترا در میان گهواره می‌بینم. پس ازان صدسال زن خواست، ویرا در فرزند آمد، و در میان دو گهواره نشسته بود. و سخن قرافی یاد می‌رکد. قرافی را در فراست عجایبهاست.

شیخ الاسلام گفت: کی بوسلیمان خواص مغربی بود ازین طایفه از مشایخ مغرب او بود که وقتی در گزستانی می‌شد بر خری نشسته بود شاشک خر بگزید خر بجست پای او در درخت گز زد، پای وی افگار شد، چوبی برسر خرزد. خر روی باز پس کرد، و بزبانی فصیح گفت: ده که بر دماغ خود می‌زنی. و هو من اقران ابی الخیرات بد مشق.