گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: در هر حال شمار با مزدوران است با عارف چه شمار است؟ عارف خود مهمان است مزد مزدور و پذیرائی مهمان در خور میزبان است مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیان است

جان عارف در سر مهر او تاوان است جان او همه چشم و راز او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوان است مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور خود در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان نفس عارف را قیمت پیدا نه

دانی چرا؟ که آن نفس از حضرت جدا نیست، قالب چون صدف است و نفس چون جوهر! مبداء آن از حضرت است و مرجع آن بسوی حضرت اگر آن از اینجا بودی نفسانی بودی و اگر نفسانی بودی حجاب تفرقه بسوختی که آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آنکه آن آتشی است که گرمی دوستی آنرا می افروزد