گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: ای جوانمرد، آدم تا وقتی قالب قدرت ندیده و در پرده صنع لطف نیامده و نور سر علم بر او نتافته و سر مواصلت و حقیقت محبت به او روی ننموده بود خاک بود اکنون که آن معانی ظاهر گشت و این در حقایق در دل وی نهادند او را خاک مگو که او را پاک گو و اورا لؤلؤ مکنون گو، اگر کیمیا که ساخته خلق است میشاید که مس را زر کند چرا محبتی که صفت حق است نشاید خاک را از تیرگی پاک و تاج تارک افلاک کند؟

اگر از گلی که سرشته تو است گل آید چه عجب گر از گلی که سرشته خدا است دل آید که قل الروح من امر ربی که این همه شأن و مرتبت نه در شان آن گل بود که آن سلطان دل را بود چه که روح سری از اسرار پادشاهی و لطیفه ئی از لطائف خدائی و معنئی از معانی غیبی است

این تفضل و مزیت نسبت به پیمبران تنها نیست لکن هرکس که ضعیف تر باشد خداوند به او مهربان تر است و کار ضعیفان را چنان سازد که جمله نیرومندان در شگفت آیند صد هزاران فرشته مقرب در دریای سجود و رکوع غواصی کردند و کسی از آنان حدیثی نکند ولی آن گدای بی نوا از خواب برآید و گوید: آه که بی گاه شد (وقت نماز گشت) خداوند در دفتر عزت و مجد رقم اعزاز و اکرام بر کسوت راز وی کشد