گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: خدایا نور دیده آشنایانی روز دولت عارفانی چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی آسایش سینه محبانی نهایت همت قاصدانی مهربانا حاضر نفس واجدانی سبب دهشت والهانی نه بچیزی مانی که گویم چنانی آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی جانهای جوانمردان را عیانی و از دیده ها امروز نهانی

اندر دل من بدین عیانی که توئی

وز دیده من بدین نهانی که توئی

وصاف تو را وصف نداند کردن

تو خود بصفات خود چنانی که توئی

اگر نشان آشنائی راست است هرچه از دوست رسد احسان است و اگر این دعوی را معنی است شادی و رنج و غم در آن یکسان است که:

جانی دارم به عشق تو کرده رقم

خواهیش به شادی کش خواهیش به غم

خود را مبینید که خود بینی را روی نیست خود را منکارید که خود نکاری را رأی نیست و خود را مپسندید که خودپسندی را شرط نیست