گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید ویرا از سه شربت یکی دهند یا شربتی از معرفت تا دل وی بحق زنده گردد یا زهری که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد یا شرابی که جان از وجود او مست و سرگشته گردد از اینجا یافت حقیقت وانس صحبت آغاز کند و لذت خدمت و حلاوت طاعت بیابد و سرور معرفت در پیوندد و بروح مناجات رسد تا چنان شود که گوید

خالی نه ای از من و نه بینم رویت

جانی که تو با منی و دیدار نه ای

خدایا تا بنده را خواندی، بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید؟ قدر او پیداست کیسه تهی و بادپیما است و این کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رجا است اما آدمی به سبب دیدن مبتلاست به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود بجفاست اگر آسیای احوال گردان است قطب مشیت بجا است

ای دوست بجملگی تو را گشتم من

حقا که در این سخن نه ذوق است و نه فن

گر تو ز خودی خود برون جستی پاک

شاید صنما بجای تو هستم من

خدایا اگر کسی تو را به طلب یافت من خود طلب از تو یافتم اگر کسی تو را به جستن یافت من به گریختن یافتم خدایا چون وجود تو پیش از طلب و طالب است طالب از آن جهت در طلب است که بیقراری بر او غالب است عجب آنست که یافت نقد شد و طلب برنخاست حق دیده و رشد و پرده عزت بجااست