گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

هر کس داند که حقیقت چیست داند که عشق کدام است و عاشق کیست

در این ره مرد باید بود و با دل پردرد باید بود هر کرا رنج بیشتر تمتع او بیشتر

عاشق باید بیباک باشد هر چند او را بیم هلاک باشد

عشق نه نام دارد و نه ننگ نه صلح دارد و نه جنگ،عشق علتی است بر دوام حیات عشق دردیست که او را دوانیست

کار عاشق هرگز بمدعا نیست مدعای عشق بی بلا نبود و چون بلائی رسد او را دوا نبود، عاشق هم آتش است و هم آب و هم ظلمتست و هم آفتاب

بیصبری در عشق عذاب جاودانی است و بی اخلاصی در طاعت وبال زندگانیست

عشق مایه آسودگیست هر چند پایه تن فرسودگیست هر که عاشق نیست ستور است روز را چکند آنکه شبکور است، دل عاشق همیشه بیدار است و دیده او گهربار است محبت او با محنت پیوسته قرین است عاشق را صد بلا در پیش و هزار در کمین است

در این راه گریه یعقوب باید یا ناله مجنون یا دل پردرد باید یا دامن پر خون، اینجا تن ضعیف و دل خسته میخرند، کس عاشقی به قوت بازو نمی کند

پس هر که عزیمت عاشقی دارد گو دل از جان بردار و هر که قصد حرم دارد گو در بادیه پا بگذار که عاشق کشی نوازش ایندرگاه است و لا ابالی صفت این پادشاه است

عاشقی را دلی باید بی غش و جانی صبور و جفاکش و سینه از شوق پر آتش در این میدان هر کس اسب نتواند تاخت و بر این بساط هر کس نرد نتواند باخت

دل عاشق خانه شیر است کسی در آید در او که از جان سیر است از ماجرای درد عشق حکایت خطاست و از محنت محبت اظهار شکایت نارواست بر هر که پرتوی از عشق تافت سعادت دنیا و آخرت دریافت

مقصود دل و مراد جانی عشق است

سرمایه عمر و زندگانی عشق است

آن عشق بود کز بقا یافت خضر

یعنی که حیات جاودانی عشق است