وجد پس از عالم وصال و فراق است وجد عالم بیزاری بجان عاشقان است وجد توبه دل دوستان است و جد ریحان جان عاشقان است وجد صفت جان است وجد عاری بودن از این و آنست میسوزد آتش محبت جان عاشق آتش نیارمیده است اما محبت در آن بیارمیده است چون آتش زیادت گردد محب بیطاقت گردد و دردبی دوا گردد به چشم گریان و به دل بریان راز پیدا مرد پنهان عاشقی را چیست درمان
بر آتش عشقت دل و جان عود کنم
جان بنده تست من همین سود کنم
چون پاک بسوزد آتش عشق تو جان
صد جان دگر به حیله موجود کنم