گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

الهی مشرب می شناسم اما وا خوردن نمی یارم، دل تشنه و در آرزوی قطره میزارم سقایه مرا سیراب نکند، من در طلب دریایم، بر هزار چشمه گذر کردم تا که دریا دریابم، در آتش عشق غریقی دیدی؟ من چنانم، در دریای تشنه ای دیدی؟ من آنم، راست بحیرت زده مانم که در بیابانم، فریادم رس که از بلائی به فغانم