قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
بس که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است
وسعتی خواهم که بر دل کار تنگ افتاده است
تا تو با این آب و رنگ آهنگ گلشن کردهای
گل ز شرم عارضت از آب و رنگ افتاده است
عطر سنبل بلبلان را گرم افغان کرده است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
برده دل از من پریرویی نمیگویم که کیست
شوخ چشمی طفل بدخویی نمیگویم که کیست
داده از زهر آب، بی رحمی، فرنگی زادهای
بهر قتلم تیغ ابرویی نمیگویم که کیست
همچو خال گوشه چشمش دلم افتاده است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
دیده خونبار ما چون گشت گریان مفت ماست
دانهای افشانده در خاکیم باران مفت ماست
نشکفد تا غنچه در گلزار نتوان برد فیض
هرکه چون گل پاره میسازد گریبان مفت ماست
نیست نفعی جز ضرر در آشناییهای خلق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است
بردی از حد ناز ای بیرحم استغنا بس است
ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی
چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است
دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
از لبش گفتار و گفتار از دهن نازکتر است
گرچه لعلش نازک است اما سخن نازکتر است
میشود مدهوش عطرش هر نفس دل چون کنم
وصف خالش را که از مشک ختن نازکتر است
گر شود از شیشه شبنم جراحت دور نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نخلی است روزگار و مرا تیشه شیشه است
خارا است دهر و در دلم اندیشه شیشه است
ناخن به دل شکستم و غم ره به در نیافت
سنگ است بیستون و مرا تیشه شیشه است
دارد خطر ز جنبش مژگان دو دیدهام
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
خاک رخسارش که دل در پیچ و تاب انداخته است
صد چو من شوریده را در اضطراب انداخته است
هندوی آتشپرستی کافر عاشقکشی
کرده عریان خویش را بر آفتاب انداخته است
عارضش آورده از خط گردهای بر روی کار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
پیش چشم اهل استغنا دو روزی بیش نیست
دستگاهی را که نه افلاک بر خود چیده است
سربلندیها در آواز سبکباری بود
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
آخر آن وحشی نگه بر دل ره تدبیر بست
ای شوم قربان این آهو که ره بر شیر بست
زد به جانم ناوکی یعنی که مطلب حاصل است
نامه ما را جواب آن جنگجو بر تیر بست
حلقه هر تار مویش مطلبی سازد روا
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
کوکبم شد تار و سالم خشک و ماهم پاک سوخت
آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت
دامن افلاک را یکباره کرد آهم خراب
منزل آرامم از اشک نگاهم پاک سوخت
در گلستان محبت خورد بر پا تا سرم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
از قدت امروز گلشن را صفای دیگر است
سرو موزون تو را نشو و نمای دیگر است
گرچه میبخشد حیات جاودانی آب خضر
لیک آب تیغ نازت را بقای دیگر است
نه به کنعان میکنم او را برابر نه به مصر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
مهر تو به هر سینه عیان است و عیان نیست
چون عکس در آیینه نهان است و نهان نیست
با خلق جهان چشم سیهمست تو گویا است
این طرفه که با جمله زبان است و زبان نیست
فریاد که سررشته آشوب دو عالم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
رفتهرفته رفتم از یادت ببین احوال چیست
دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست
دادهام تا دل به بیدادت ببین احوال چیست
هیچگه نگذشتم از یادت ببین احوال چیست
شرط دلداری و رسم مهر و حق دوستی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
شبم به محنت و روزم به هجر یار گذشت
تمام مدت عمرم بر این قرار گذشت
مگر ندارد ای ساقی انتظار آخر
بیار باده که کارم ز انتظار گذشت
هزار حیف که تا فکر خویش میکردم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
آن شوخ دلآرا رخ زیباش لطیف است
بر روی چو گل زلف چلیپاش لطیف است
چشم سیهاش نام خدا معدن ناز است
طرز نگه نرگس شهلاش لطیف است
هر لحظه کند جلوه چو طاووس به رنگی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
بر هر که نیک دیده گشادم فنای تو است
بر هر دری که روی نهادم سرای تو است
حقا که حلقه در گنج سعادت است
گوشی که متصل شنوای صدای تو است
جبریل از شرف پر خود سایبان کند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
روزی که کرد گردون غمهای یار قسمت
ما را رساند بر دل زان غم هزار قسمت
دادند جا غمت را پنهان درون دلها
داغ تو را نمودند در لالهزار قسمت
از عارض و خط تو گلزار رنگ و بو را
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
هر داغ دل ز پرتو حسنت ستارهای است
هر ذرهای ز مهر رخت ماهپارهای است
تا آب داده تیغ تو گلزار دهر را
هر گل در این چمن جگر پارهپارهای است
روشن چو از تو نیست چراغ دلم چرا
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت
نقشها برداشت اما صورت خاتم نداشت
حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود
عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت
بود کوتاه از گریبان روان دست اجل
[...]