گنجور

 
قصاب کاشانی

عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است

بردی از حد ناز ای بی‌رحم استغنا بس است

ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی

چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است

دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند

چون مرا کردی در این بتخانه پابرجا بس است

دیگری را در گرفتاری شریک ما مکن

مدعا گر شهرت حسن است یک رسوا بس است

خنجر دیگر برای قتل من در کار نیست

تیغ ابروی تو بر جان من شیدا بس است

چشم بر خُم‌خانه گردون ندارم در خمار

بهر درد سر مرا دُرد تو در مینا بس است

بحر بی‌پایان ما را نیست امید کنار

دست و پا تا چند ای قصاب در دریا بس است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است

چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است

از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق

پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است

عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود

[...]

فیاض لاهیجی

نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است

یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است

دیده‌ام در گریة غم کیسه خالی کرده بود

آنقدر خون در دلم کردی که مدّت‌ها بس است

ما دل خود را به بوی زلف دلبر داده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

عشرت موهوم هستی‌کلفت دنیا بس است

رنگ این‌گلزار خون‌گردیدن دلها بس است

نشئهٔ خوابی‌ که ما داربم هرجا می‌رسد

فرش مخمل‌گر نباشد بستر خارا بس است

آفت دیگر نمی‌خواهد طلسم اعتبار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه