عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است
بردی از حد ناز ای بیرحم استغنا بس است
ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی
چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است
دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند
چون مرا کردی در این بتخانه پابرجا بس است
دیگری را در گرفتاری شریک ما مکن
مدعا گر شهرت حسن است یک رسوا بس است
خنجر دیگر برای قتل من در کار نیست
تیغ ابروی تو بر جان من شیدا بس است
چشم بر خُمخانه گردون ندارم در خمار
بهر درد سر مرا دُرد تو در مینا بس است
بحر بیپایان ما را نیست امید کنار
دست و پا تا چند ای قصاب در دریا بس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و تأثیرگذاری معشوق اشاره میکند و از درد و رنجی که از این عشق میکشد سخن میگوید. او از ناز و استغنای معشوق ناراضی است و از او میخواهد به اندازه کافی بس باشد. انتظار برای مرگ از دست عشق و نداشتن امید به بهبودی را بیان میکند و از دیگران نیز میخواهد که در درد و رنج او شریک نشوند. شاعر نشان میدهد که دیگر برایش امیدی باقی نمانده و همچنان اسیر عشق است. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تا کی میتواند در این وضعیت باقی بماند و به شدت احساس یأس دارد.
هوش مصنوعی: یک زیبایی دلربا از تو جان یک عالم را سوزاند، و این کافی است. تو از حد ناز و دلربایی گذشتی، ای بیرحم، این خود کافی است.
هوش مصنوعی: چقدر باید منتظر بمانم تا زیر تیغ تو بمیرم؟ ای قاتل، دیگر امروز را به فردا نینداز.
هوش مصنوعی: به کسی که دارای روحیهای بد و ناپسند است، نمیتوان اعتماد کرد؛ چرا که همانطور که تو مرا در این معبد فلج کردهای، نباید دیگری را نیز در موقعیتی مشابه قراردهی.
هوش مصنوعی: دیگر را در مشکلات و سختیها شریک نکن. اگر میخواهی به زیبایی خود شهرت داشته باشی، همین یک آدم رسوا برای تو کافی است.
هوش مصنوعی: خنجر دیگری برای کشتن من وجود ندارد، کافی است که ابروی تو به عنوان تیغی بر جان من تاثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: من به دنبال دوری از درد و غصه هستم و به همین دلیل چشم به دنیا و زندهگی نمیدوزم. تنها چیزی که برای تسکین دردهای من کافی است، شراب تو در آن ظرف زیبای میناست.
هوش مصنوعی: ما در دریای بیپایانی شناوریم و امیدی به کنارهها و امنیت نداریم. ای قصاب، در این دریا بس است که به شدت با ما برخورد کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است
چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است
از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق
پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است
عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود
[...]
نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است
یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است
دیدهام در گریة غم کیسه خالی کرده بود
آنقدر خون در دلم کردی که مدّتها بس است
ما دل خود را به بوی زلف دلبر دادهایم
[...]
عشرت موهوم هستیکلفت دنیا بس است
رنگ اینگلزار خونگردیدن دلها بس است
نشئهٔ خوابی که ما داربم هرجا میرسد
فرش مخملگر نباشد بستر خارا بس است
آفت دیگر نمیخواهد طلسم اعتبار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.