گنجور

 
قصاب کاشانی

کوکبم شد تار و سالم خشک و ماهم پاک سوخت

آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت

دامن افلاک را یکباره کرد آهم خراب

منزل آرامم از اشک نگاهم پاک سوخت

در گلستان محبت خورد بر پا تا سرم

برق رخساری که این مشت گیاهم پاک سوخت

خواستم قصاب شرح دوری روز فراق

پیش او گویم زبان عذرخواهم پاک سوخت

 
sunny dark_mode