گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

گل در چمن از رشک تو آرام ندارد

جز لخت دل خون شده در جام ندارد

با غنچهٔ گل شور شکرخند لبت نیست

مژگان ترا دیدهٔ بادام ندارد

لطف تو دهد لذت شیرینی جانم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید

از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید

در فکر خموشی پر پرواز خیال است

اندیشه ام از بستن لب بال گشاید

از نقش قدم چون کمر جلوه ببندی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

کردی چو کباب ستم عشوه گری چند

یابی نمک گریهٔ خونین جگری چند

در راه تمنای تو بی پا و سری چند

از دیده برون ریخته لخت جگری چند

بشکن قفس سینه و بر باد ده ای آه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

آه از لب چون شکر خوبان سمرقند

کش نیشکر قامتشان راست ثمرقند

از لطف مزاجی که تو داری، نپسندی

از شیرهٔ جان ریخته باشند اگر قند

نبود نمک چشم تو با دیدهٔ بادام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

فریاد که روز سیهم در بدر افکند

بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را

بیرنگی او آمد و رنگ دگر افکند

آن سر مگو را که به عشقش شده تفسیر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد

هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد

ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را

هر رگ به تن از درد تو تار کفنی شد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود

گر سلسله جنبان دلم آه نمی بود

ای ضعف نمانده است مرا قوت ناله

ای وای چه می کردم اگر آه نمی بود

می داشت اگر کوکب اقبال بلندی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

تا چند رود دل پی کاری که ندارد

تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد

لعل لب او سوخت چسان خرمن جان را

چون آتش یاقوت شراری که ندارد

دریای غم عشق مربی گهرم راست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

 

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر

بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر

صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد

کیفیت مستان تو از شیشهٔ دیگر

کی قطع نظر از تو توانم که دواندست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر

راه نگاه دیدهٔ تر بسته نکوتر

ناداری ما به بود از بخل توانگر

دست تهی از کیسهٔ سربسته نکوتر

افتد به جهان شور ز شیرینی حرفت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز

این مشت شرر باز به جیب جگر انداز

آنجا که کشد معرفتش تیغ چو خورشید

چون ماه گر از اهل کمالی سپر انداز

از خویش بهر سو که روی دار امانست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵

 

فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز

آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز

از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم

دارد نفسم فیض هوای سحر امروز

فریاد که از آتش عشق تو نمانده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز

نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز

دور است که لب تشنهٔ خون دل خلق است

آن طفل که دستش به دهن می رسد امروز

بر غنچهٔ گل در چمن از بسکه خموشی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش

پر در پر عنقا بپریدم ز بپریدم ز بر خویش

تا بام قفس قوت پرواز ندارم

شرمنده ام از کوتهی بال و پر خویش

پیوند سرین را به میان تو چو بیند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

از یاد که گردید دلت مسکن آتش

کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش

اندیشهٔ رخسار تو در سینهٔ عشاق

برقی است که خود را زده بر خرمن آتش

در محفل می تا رخ رخشان ترا دید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

هر سبزه سراپای زبانست در این باغ

هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ

تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت

نرگس که ز صاحب نظرانست در این باغ

سرسبزی گلها نه ز باران بهاریست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک

بو را چو دمی همنفس باد کند مشک

دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک

هر عقدهٔ دل را گره باد کند مشک

پوشیده نماند به جهان جوهر معنی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

لعل لب او راست ز رنگین سخنی رنگ

چندانکه ازو یافت عقیق یمنی رنگ

گردید کبود از اثر بوسه لب یار

باشد گل شفتالوی او یاسمنی رنگ

شامی که بناگوش تو از پرده برآید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰

 

از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک

هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک

ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد

این چشمه مباد از نظر شور شود خشک

هر سر که در او زمزمهٔ عشق نباشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

گل کی نهد از ناز قدم بر سر بلبل

باشد به چمن سایهٔ گل افسر بلبل

دریاب در این باغ بهار دم عیسی

غافل مشو از نالهٔ جان پرور بلبل

جز بادهٔ بویت نشود دفع خمارم

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode