گنجور

 
جویای تبریزی

از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک

هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک

ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد

این چشمه مباد از نظر شور شود خشک

هر سر که در او زمزمهٔ عشق نباشد

امید که چون کاسهٔ طنبور شود خشک

هرگز نبرد نام می از مرده دلی ها

یارب لب زاهد چو لب گور شود خشک

آن زخم که لب تشنهٔ آب دم تیغ است

مپسند که همچون لب مخمور شود خشک

جویا ز تف آتش دل سیل سرشکم

چون آینه در دیدهٔ مهجور شود خشک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک

درجام سفالین می پرزور شود خشک

شهدی که توان کرد لب خشکی ازو تر

حیف است که در خانه زنبور شود خشک

داغی که به امید نمک چشم گشوده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه