گنجور

 
جویای تبریزی

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید

از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید

در فکر خموشی پر پرواز خیال است

اندیشه ام از بستن لب بال گشاید

از نقش قدم چون کمر جلوه ببندی

صد چشم به راه تو ز دنبال گشاید

آیینهٔ دل ساغر خون گشت زچشمی

کز شوخی مژگان رگ تمثال گشاید

جویا غزل فکرت عالی نسب است این

از دل گر هم عقدهٔ تبخال گشاید

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
سلیم تهرانی

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید

کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید

پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است

دایم دلم از همدمی لال گشاید!

بی رخصت معشوق، سفر شرط وفا نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه