گنجور

 
جویای تبریزی

در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک

بو را چو دمی همنفس باد کند مشک

دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک

هر عقدهٔ دل را گره باد کند مشک

پوشیده نماند به جهان جوهر معنی

هر چند خموش آمده فریاد کند مشک

از نسبت آن جعد سیه موج هوا را

آشفته تر از زلف پریزاد کند مشک

افشرده دل چاک مرا حلقهٔ آن زلف

حاشا که به زخم اینهمه بیداد کند مشک

هر بوی که بیرون دهد از خود ز ختن دور

جویا ز جدایی گله بنیاد کند مشک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

زلف تو نفس در جگر باد کند مشک

آهوی تو خون در دل صیاد کند مشک

در هیچ سری نیست که سودای ختن نیست

تا نغز که از بوی خود آباد کند مشک

تا هست سخن، زنده بود نام سخنور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه