گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

بی سرو قدت خاک نشینند چمن‌ها

شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمن‌ها

کارم به حریف دو زبان کاش فتادی

چون غنچه سراپای زبانند دهن‌ها

بارید چو از ابر عطایش نم رحمت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما

دور از گل رخسار تو مانند شکوفه

از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما

ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

گل با سر بازار بسنجد چو چمن را

بازر به ترازو ننهد خاک وطن را

بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند

بنگر به گلستان دم طاووس چمن را

ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را

معذور توان داشتن این بی سر و پا را

دولت نتوان یافتن از پهلوی خست

هرگز نکند کس به مگس صید هما را

صیقل زده تردستی ابرش ز بس امروز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا

گوهر شده تبخال لب ساحل دریا

اشکم چو نهد قطره زنان روی سوی بحر

پنهان شود از شرم گهر در گل دریا

هر ذره ام آیینهٔ معشوق نمایی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

ترسم که خراشد تن نازک بدنم را

از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را

چون موج که برهم خورد از وی کف دریا

در خاک درد دل ز طپیدن کفنم را

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب

از هر گل این باغ شمیم جگر آید

گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب

چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است

دلبستگی تست که قفل در فیض است

مانند نسیم سحری در ره شوقش

پرواز دل از سینه به بال و پر فیض است

از جوش صفا طعنه زن طور تجلی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست

دور فلک از حلقه بگوشان خط اوست

در شیشه پری کرد نهان جوش صفایش

رخ آینهٔ جلوهٔ پنهان خط اوست

دل را که به زنجیر کشد سبزهٔ لعلش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

هر غنچه به گلشن دل مأیوس بهار است

هر برگ که بینی کف افسوس بهار است

باد سحری بسکه بر او برگ گل افشاند

هر سرو به بستان دم طاووس بهار است

بگشا رخ و بر باده مده عرض چمن را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟

این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟

از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد

این قطرهٔ خون از سر مژگان که جسته است؟

تا دامن محشر ز تک و تاز نماند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت

دل خون شده بی گفت و شنود از حرکاتت

عمر ابدی در گروه کشتن نفس است

این کشته تواند شدن اکسیر حیاتت

ز آب در دندان تو هنگام تبسم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است

یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است

رفتی و گل از هجر تو افسرده چراغ است

هر لالهٔ خونین جگر از درد تو داغ است

جز در ره رفتن زخودش پی نتوان برد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است

شوخی که زدل می برد آرام همین است

مستانه خرامان شده آن شاخ گل امروز

ای سرو زحق نگذری اندام همین است

نگرفت کسی کام زوصل تو بهرحال

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

کام دو جهان در قدم زاری دل‌هاست

هر کار که شد ساخته از یاری دل‌هاست

بی جلوهٔ دیدار تو بر صفحهٔ امکان

هر مد نگاهی خط بیزاری دل‌هاست

از خویش رهایی مطلب بی‌مدد عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است

در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است

دنیا که به چشم تو بود زال کهن سال

در دیدهٔ بالغ نظران تازه عروس است

هر غنچه که دیدم بهم آورده لب شوق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

آن نور که هر ذره ازو در لمعان است

در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است

در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید

بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است

تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است

یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است

در ظرف خیال تو محال است درآید

پست است ترا دانش و اسرار بلند است

بگرفت دل از تربیت جسم که خانه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد

گردیست که از گرمی رفتار تو خیزد

صد یوسف خوبی است متاع سر دستش

بویی که ز پیراهن گلزار تو خیزد

هر اشک جگرسوز من از روزن چشمم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

هر گه پی بیداد غمت چنگ برآورد

یاقوت صفت خون زدل سنگ برآورد

صد رنگ هوس را زمحبتکدهٔ دل

یک رنگی عشق تو به نیرنگ برآورد

صد شکر ز نیروی قوی بازوی عجزم

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳