آن نور که هر ذره ازو در لمعان است
در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است
در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید
بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است
تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد
دستی زدده بر تیرکش آن مژگان است
فریاد که دور از می چون خون کبوتر
خون دلی از دیده مرا در سیلان است
هر صبح در اندیشهٔ آن گلشن رخسار
با نکهت گل رنگ رخم در طیران است
پوشیدن ازو چشم محال است که پیوست
در خواب مرا پیش نظر در جولان است
از چشم تو رستن نتوان زانکه نگاهش
ازی است که سرپنجهٔ او از مژگان است
از خوبی رخسار تو جویا چه برآید
چیزی که عیانست چه حاجت به بیان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و ناپیدایی حقیقت اشاره میکند. او میگوید که نور و زیبایی در هر ذرهای وجود دارد، اما در پردهای از ظاهر مخفی شده است. نگاه عمیق به عشق و زیبایی طرف مقابل، او را به یاد خورشید میاندازد که بر زمین افتاده است. شاعر از احساسات عمیق خود میگوید و اینکه دوری از عشق او مانند جریانی از خون درون اوست. هر روز با یاد معشوقش بیدار میشود و در تفکر زیبایی اوست. همچنین بیان میکند که فرار از نگاه و جذبه معشوقش غیرممکن است، زیرا اثر آن به قدری عمیق است که او را از خواب بیدار میکند. در نهایت، به زیبایی رخسار معشوق اشاره میکند و میگوید چیزی که واضح است، نیازی به توضیح ندارد.
هوش مصنوعی: نور و روشنی که هر ذرهای از آن در حال درخشش و تابش است، در حجاب و پوشش ظاهر آن به طور پنهان واقع شده است.
هوش مصنوعی: در چشم افرادی که دیدگاهی عمیق دارند، تابش خورشید بر روی زمین نمایانگر زیبایی و شکوه سرو است.
هوش مصنوعی: چشمان تو دیگر هیچ هدفی ندارند، جز این که با مژگان لطیفشان بر قلب من زخم بزنند.
هوش مصنوعی: استغاثه و بیتابی من از دوری می، همچون خون کبوتر، دلی پر از درد و اندوه را از چشمانم در جریان دارد.
هوش مصنوعی: هر صبح در فکر و خیال آن باغ زیبا و چهره دلربا هستم، که بوی گلها به من رنگ و حالتی تازه میدهد.
هوش مصنوعی: پوشاندن چشم از او امکانپذیر نیست، زیرا او همیشه در خواب من در حال جولان است.
هوش مصنوعی: به این معناست که نمیتوان از نگاه تو دور شد، چرا که این نگاه به قدری تاثیرگذار و جذاب است که مانند تلهای به دست مژگان تو به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: هرچه از زیبایی چهرهات بگویم، بیهوده است؛ چون آنچه روشن و آشکار است، نیازی به توضیح ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا هست جهان دولت سلطان جهان است
وز دولت او امن زمین است و زمان است
عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است
جودش سبب زندگی پیر و جوان است
از دولت او در همه آفاق دلیل است
[...]
آنی که به تو دیده دولت نگران است
ذات تو پسندیده سلطان جهان است
هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد
شاید که ترا مرکز معمور نشان است
کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد
[...]
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
[...]
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
قومی بدویدند به نظاره رویش
وان را که قدم سست شد از پی نگران است
در هر قدمش از همه فریاد برآمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.