گنجور

 
جویای تبریزی

آن نور که هر ذره ازو در لمعان است

در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است

در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید

بر خاک ره افتادهٔ آن سرو روان است

تا ترک نگاه تو دگر قصد که دارد

دستی زدده بر تیرکش آن مژگان است

فریاد که دور از می چون خون کبوتر

خون دلی از دیده مرا در سیلان است

هر صبح در اندیشهٔ آن گلشن رخسار

با نکهت گل رنگ رخم در طیران است

پوشیدن ازو چشم محال است که پیوست

در خواب مرا پیش نظر در جولان است

از چشم تو رستن نتوان زانکه نگاهش

ازی است که سرپنجهٔ او از مژگان است

از خوبی رخسار تو جویا چه برآید

چیزی که عیانست چه حاجت به بیان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

سید حسن غزنوی

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

عطار

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

همام تبریزی

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه