گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

ای کرده خجل بتان چین را

بازار شکسته حور عین را

بنشانده پیاده ماه گردون

برخاسته فتنهٔ زمین را

مگذار مرا به ناز اگر چند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

از دور بدیدم آن پری را

آن رشک بتان آزری را

در مغرب زلف عرض داده

صد قافله ماه و مشتری را

بر گوشهٔ عارض چو کافور

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

ای غارت عشق تو جهان‌ها

بر باد غم تو خان و مان‌ها

شد بر سر کوی لاف عشقت

سرها همه در سر زبان‌ها

در پیش جنیبت جمالت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

کارم ز غمت به جان رسیدست

فریاد بر آسمان رسیدست

نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه

از دل به سر زبان رسیدست

در عشق تو بر امید سودی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

معشوقه به رنگ روزگارست

با گردش روزگار یارست

برگشت چو روزگار و آن نیز

نوعی ز جفای روزگارست

بس بوالعجب و بهانه‌جویست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

ای یار مرا غم تو یارست

عشق تو ز عالم اختیارست

با عشق تو غم همی گسارم

عشق تو غمست و غمگسارست

جان و جگرم بسوخت هجران

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

یارب چه بلا که عشق یارست

زو عقل به درد و جان فکارست

دل برد و جمال کرد پنهان

فریاد که ظلم آشکارست

گر جان منست ازو به جانم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

مهرت به دل و به جان دریغست

عشق تو به این و آن دریغست

وصل تو بدان جهان توان یافت

کان ملک بدین جهان دریغست

کس را کمر وفا مفرمای

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

هرکس که غم ترا فسانه‌ست

دستخوش آفت زمانه‌ست

هرکس که غم ترا میان بست

از عیش زمانه بر کرانه‌ست

تو یار یگانه‌ای و بایست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز خاکم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بی‌مهر جمال تو دلی نیست

بی‌مهر هوای تو گلی نیست

بگذشت زمانه وز تو کس را

جز عمر گذشته حاصلی نیست

تا از چه گلی که از تو خالی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

ای مانده من از جمالِ تو فرد

هجرانِ تو جفتِ محنتم کرد

چشمی‌ست مرا و صدهزار اشک

جانی‌ست مرا و یک جهان درد

گردونِ کبودپوش کرده‌ست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

زلفت چو به دلبری درآمد

بس کس که ز جان و دل برآمد

هم رایت خوشدلی نگون شد

هم دولت بی‌غمی سر آمد

دل گم نشود در آنچنان زلف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

درد تو دلا نهان نماند

اندوه تو جاودان نماند

از عشق مشو چنین شکفته

کان روی نکو چنان نماند

آوازهٔ تو فرو نشیند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

دوش آنکه همه جهان ما بود

آراسته میهمان ما بود

سوگند به جان ما همی خورد

گر چند بلای جان ما بود

بودش همه خرمی و خوبی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

دل در هوست ز جان برآید

جان در غمت از جهان برآید

گو جان و جهان مباش اندیک

مقصود تو از میان برآید

سودیست تمام اگر دلی را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

آنرا که غمت ز در درآید

مقصود دو عالمش برآید

در پای تو هرکه کشته گردد

از کل زمانه بر سر آید

با رنج تو راحت دو عالم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

آخر به مراد دل رسیدیم

خود را و ترا به هم بدیدیم

از زلف تو تابها گشادیم

وز لعل تو شربها چشیدیم

بی‌آنکه فراق هم‌نفس بود

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳