گنجور

 
انوری

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

بر خیره چرا کنم سر از داد

مردی چه طلب کنم ز آتش

نرمی چه طلب کنم ز پولاد

شادی ز دل منست غمگین

در عشق تو ای بت پری‌زاد

هرگز دل من مباد بی‌غم

گر تو به غم دل منی شاد

من جان و جهان به باد دادم

ای جان جهان ترا بقا باد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ای خاصه شاه شرق فریاد

چرخم بکشد همی ز بیداد

نابسته دری ز محنت من

صد در ز بلا و رنج بگشاد

بی‌محنت نیستم زمانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

ای زلف تو همچو شاخ شمشاد

وی قد تو همچو سرو آزاد

هر چند مرا زهر دو رنج است

بااین همه تا بود چنین باد

اشک من و روی خویشتن بین

[...]

مجیرالدین بیلقانی

از عشوه روزگار فریاد

کو خود ز وفا نمی کند یاد

آباد بر آن کسی که او هست

از بندگی زمانه آزاد

بر عمر مساز تکیه چون هست

[...]

عطار

شهری است وجود آدمی زاد

بر باد نهاده شهر بنیاد

باد است که خاک را براند

چون باد گذشت خاک استاد

دل خسرو شهر و عقل دستور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه