گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹ - در مرثیهٔ خواجه ناصر الدین ابراهیم عارف گنجه‌ای

 

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

[...]

خاقانی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

اهل خرد که از همه عالم بریده‌اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده‌اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده‌اند

خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیده‌اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

یاران که زخم تیر بلایت چشیده‌اند

با جان پاره از همه عالم رمیده‌اند

بس زاهدان شهر کز آن چشم پرخمار

سبحه گسسته‌اند و مصلا دریده‌اند

ترسندگان به جور دلت یار نیستند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

رندان پاکباز که از خود بریده‌اند

در هرچه هست حسن دلارام دیده‌اند

خودبین نیند، زان همه چون چشم مرده‌اند

روشندلند، از آن همه چون نور دیده‌اند

چون رهروان ز منزل هستی گذشته‌اند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۳ - فی المطایبه

 

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

این دلبران که پرده برخ در کشیده اند

هر یک بغمزه پرده ی خلقی دریده اند

از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس

اندر کنار رحمت حق پروریده اند

یا طوطیان روضه ی خلدند گوئیا

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰ - قطعه

 

شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش

جذر اصم ز صخره صمّا شنیده‌اند

صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او

این اشهبان توسن گردون رمیده‌اند

تن جامه‌ایست خرقه جسم مخالفش

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

پیوستگان عشق تو از خود بریده‌اند

الفت گرفته با تو و از خود رمیده‌اند

پیغمبران نیند ولیکن چو جبرئیل

بی‌واسطه کلام تو از تو شنیده‌اند

چون چشم روشنند و ازین روی دیده‌وار

[...]

سیف فرغانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح سلطان اویس جلایری

 

زان پیشتر که کون و مکان آفریده‌اند

وین طاق زرنگار فلک برکشیده‌اند

بنیاد این بسیط مقرنس نهاده‌اند

واندر میان بساط زمین گستریده‌اند

خاص از برای نصرت دین و نظام ملک

[...]

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

آنان که مهر روی چو ماه تو دیده‌اند

مهرت به جان و دل ز جهانی خریده‌اند

فرهادوار عاشق و زارند خسروان

تا یک حدیث از آن لب شیرین شنیده‌اند

نیل محبّت تو چو دانی که از ازل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

عشاق مهر روی تو از جان خریده اند

مهرتو را ز هر دو جهان برگزیده اند

تا آشنای کوی تو گشتند در جهان

حقّا که از محبّت عالم بریده اند

در شاه راه عشق تو مدهوش و عاششقند

[...]

جهان ملک خاتون
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

خوبان که همچو شمع ز نور آفریده‌اند

سر تا قدم چراغ دل و نور دیده‌اند

آن طرفه آهویان که به مجنون‌وَشان خوشند

این طرفه است کز من مجنون رمیده‌اند

در صید دل کبوتر مستند مهوشان

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند

داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند

یک ذره درد عشق بعالم نمی دهند

چون لذت شراب محبت چشیده اند

سودائیان عشق چه دانند زیان و سود

[...]

اسیری لاهیجی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

باغ ترا نظارگیانی که دیده‌اند

گفتند سبزه های خوشش بر دمیده‌اند

در بوستان حسن تو گل بر سر گلست

در بسته بوده‌ای و گلش را نچیده‌اند

ای باد سرگذشت جدایی به گل بگوی

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

غافل مشو که مرکب مردان مرد را

در سنگلاخ بادیه پیها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش

ناگه بیک خروش به منزل رسیده اند

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴۷

 

این آهوان که گردن دعوی کشیده‌اند

خال بیاض گردن او را ندیده‌اند

آنها که وصف میوه فردوس می‌کنند

از نخل حسن سیب زنخدان نچیده‌اند

جمعی که در کمینگه صبح قیامتند

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

قومی به منتهای ولایت رسیده‌اند

از دست دوست جام محبت چشیده‌اند

از تیغ قهر زندگی جان گرفته‌اند

وز جام لطف باده بی‌غش چشیده‌اند

هرچند گشته‌اند سراپای صنع را

[...]

فیض کاشانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند

انگشت زینهار ز گردن کشیده‌اند

داغ تحیرم که نفس مایه‌های وهم

زین چار سو امید اقامت خریده‌اند

جمعی ‌کزین بساط به وحشت نساختند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲