گنجور

 
اهلی شیرازی

خوبان که همچو شمع ز نور آفریده‌اند

سر تا قدم چراغ دل و نور دیده‌اند

آن طرفه آهویان که به مجنون‌وَشان خوشند

این طرفه است کز من مجنون رمیده‌اند

در صید دل کبوتر مستند مهوشان

کز برج دل‌فریبی و شوخی پریده‌اند

چون من به خون خود نشوم غرقه از بتان

کز من به تیغ کم‌محلی دل بریده‌اند

آسوده نیستم دمی از سوختن چو شمع

گویی برای سوختنم آفریده‌اند

هرگز کجا بشریت کوثر شوند خوش

تلخی‌کشان که زهر جدایی چشیده‌اند

اهلی چو مرغ بسمل از آن می‌تپد به خاک

مردان چه جای خاک که در خون تپیده‌اند

 
sunny dark_mode