گنجور

 
جهان ملک خاتون

عشاق مهر روی تو از جان خریده اند

مهرتو را ز هر دو جهان برگزیده اند

تا آشنای کوی تو گشتند در جهان

حقّا که از محبّت عالم بریده اند

در شاه راه عشق تو مدهوش و عاششقند

خفتند با خیال تو و ز جان بریده اند

هر کس که سر نهاد به پای تو بی ریا

کردند سر فدا و رخت را ندیده اند

آنان که جان به مهر رخ دوست داده اند

خاک درش مقام رخ خویش دیده اند

یاران بی وفا که شکستند عهد ما

با این همه هنوز مرا نورِ دیده اند

ماییم سر نهاده به پایت روان و تو

چون سرو بوستان که ز ما سر کشیده اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

[...]

مجد همگر

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

سعدی

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

[...]

امیرخسرو دهلوی

اهل خرد که از همه عالم بریده‌اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده‌اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده‌اند

خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیده‌اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه