عشاق مهر روی تو از جان خریده اند
مهرتو را ز هر دو جهان برگزیده اند
تا آشنای کوی تو گشتند در جهان
حقّا که از محبّت عالم بریده اند
در شاه راه عشق تو مدهوش و عاششقند
خفتند با خیال تو و ز جان بریده اند
هر کس که سر نهاد به پای تو بی ریا
کردند سر فدا و رخت را ندیده اند
آنان که جان به مهر رخ دوست داده اند
خاک درش مقام رخ خویش دیده اند
یاران بی وفا که شکستند عهد ما
با این همه هنوز مرا نورِ دیده اند
ماییم سر نهاده به پایت روان و تو
چون سرو بوستان که ز ما سر کشیده اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و فداکاری عاشقان برای معشوق است. آنها همه چیز را فدای محبت کرده و برای عشقشان از دنیا و زندگی خود بریدهاند. عاشقان به خاطر معشوق مدهوش شده و در خیالات او غرقاند. هر کسی که برای عشقش جانش را میگذارند، به عشق او به مقام و منزلت میرسد. با وجود بی وفایی برخی یاران، شاعر همچنان به عشق و نور معشوقش دل بسته است و خود را فدای او میکند، در حالی که معشوق از آنها غفلت کرده و به نظر میرسد از آنها دور است.
هوش مصنوعی: عاشقان جان خود را برای محبت تو دادهاند و عشق تو را از همه چیز در دنیا انتخاب کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم به آشنایی با تو و فرهنگ و آداب تو در دنیا پی بردند، واقعاً میتوان گفت که از محبت و عشق به همه چیز دیگر دل بردهاند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو، عاشقان مدهوش و بیخود از خود خوابیدهاند و جانشان را برای تو رها کردهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که بیتوجه به خواهشهای خودش، برای تو فداکاری کرده است، نشان میدهد که او تمام وجودش را به پای تو نهاده و به هیچ چیز دیگری اهمیت نداده است.
هوش مصنوعی: کسانی که به خاطر عشق و محبت به چهره محبوبشان جان خود را فدای او کردهاند، خاک درگاه او را به عنوان مقام و جایگاه چهرهی خود میدانند.
هوش مصنوعی: دوستان ناپاکی که به پیمان ما خیانت کردند، با این حال هنوز برای من عزیز و روشنایی بخش زندگیام هستند.
هوش مصنوعی: ما جان و دل خود را به پای تو نهادهایم، در حالی که تو مانند سرو باغی هستی که از ما فاصله گرفتهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاقانیا عروس صفا را به دست فقر
هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریق پریدهاند
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
[...]
گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند
با عشق روح در جسد من دمیدهاند
در وقت آفرینش من شخص من مگر
از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
یا خود محرران صنایع به کلک عشق
[...]
اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند
کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
[...]
اهل خرد که از همه عالم بریدهاند
داند خرد که از چه به کنج آرمیدهاند
دانندگان که وقت جهان خوش بدیدهاند
خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیدهاند
محرم درون پرده مقصود نیستند
[...]
روزی وفات یافت امیری در اصفهان
ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند
دیدم جنازه بر کتف تونیان و من
حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند
پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.