گنجور

 
خواجوی کرمانی

این دلبران که پرده برخ در کشیده اند

هر یک بغمزه پرده ی خلقی دریده اند

از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس

اندر کنار رحمت حق پروریده اند

یا طوطیان روضه ی خلدند گوئیا

کز آشیان عالم علوی پریده اند

از کلک نقشبند ازل بر بیاض مهر

آن نقطه های خال چه زیبا چکیده اند

گوئی مگر بتان تتارند کز ختا

از بهر دل ربودن مردم رسیده اند

برطرف صبح سلسله از شام بسته اند

برگرد ماه خطّ معنبر کشیده اند

کرّوبیان عالم بالا و ان یکاد

بر استوای قامت ایشان دمیده اند

صاحبدلان ز شوق مرقّع فکنده اند

بر آستان دیر مغان آرمیده اند

از بهر نرد درد غم عشق دلبران

بر سطح دل بساط الم گستریده اند

خواجو برو بچشم تأمل نگاه کن

بر اهل دل که گوشه ی عزلت گزیده اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

[...]

مجد همگر

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

سعدی

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

[...]

امیرخسرو دهلوی

اهل خرد که از همه عالم بریده‌اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده‌اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده‌اند

خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیده‌اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه