گنجور

 
خاقانی

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

شیران کز آتش شب شبهت رمیده‌اند

سلطان دلان به عرش براهیم بنده‌وار

از بهر آب دست سراب قد خمیده‌اند

بر نام او به سنت همنام او همه

مرغان نفس را ز درون سر بریده‌اند

خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست

بر خرقه‌های او که ز نور آفریده‌اند

پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد

یک ژندهٔ دوتائی او را خریده‌اند

از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح

دلق هزار میخ ز سر برکشیده‌اند

واینک پی موافقت صف صوفیان

صوف سپید بر تن مشرق دریده‌اند

در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد

کواز خرق جامه به مغرب شنیده‌اند

تا گنجه را ز خاک براهیم کعبه‌ای است

مردان کعبه گنجه نشینی گزیده‌اند

من دیده‌ام که حد مقامات او کجاست

آنان ندیده‌اند که کوتاه دیده‌اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

سعدی

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

[...]

امیرخسرو دهلوی

اهل خرد که از همه عالم بریده‌اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده‌اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده‌اند

خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیده‌اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
سیف فرغانی

پیوستگان عشق تو از خود بریده‌اند

الفت گرفته با تو و از خود رمیده‌اند

پیغمبران نیند ولیکن چو جبرئیل

بی‌واسطه کلام تو از تو شنیده‌اند

چون چشم روشنند و ازین روی دیده‌وار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه