گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را

که هیچ و پوچ هستی داد این زن‌قحبه امکان را

همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد

رقم منشور سالاری این زن‌قحبه انسان را

به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مرا در رزم روس وازبک وافغان ...به

نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان ...به

به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا

ندیدستم که دریا خیزد از مرجان ... به

اگر خضر آن خط ... بر نوشین لبش بیند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کند خاک ار به خون شنگرف گونم چرخ زنگاری

زنم نی مرد اگر خواهم ازین ...گان یاری

مرا بر خاک تن برخاره سر وز خون خورش خوشتر

که بردن در ی عزت از این ...گان خواری

درین نرمادگان مردی و زین ...گان مردم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

بَسَم خون خوردن از دوران این مینای...به

به چرخ افکن چمانی جام جان‌افزای ...به

ز خون خصم و ویله کوس در تابم سبک سنگین

بده آن آب مرد افکن بزن آن نای ...به

بر آهنج از قراب باده ساقی تیغ می و اول

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

جهان... به ویرانی و آن... آبادش

همی خواهد که بر...گی چون اوست بنیادش

از این موجود بد... جز ...گی ناید

ندانم تا چه حکمت خاست در ... ایجادش

نیا چو اسلاف ...پدر... تر ز آنان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

هماره بیدلان نالند از اغیار... به

خلاف من که نالم سخت سخت از یار... به

همی بر لاش پوسیده نیاکان تا به کی بالی

نه ای کرکس چه بر پری بدین مردار... به

قیاس رفته و آینده زین مشت خران فرما

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

اگر... من بر چمد آن سرو رعنا را

چمن پیرای مینو پی برد...طوبی را

نخواهم کوته این... غوغا کاش در محشر

بجای رستخیز آرند آن...بالا را

نبرد زلف وخال و خط این... لر ترکان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ز اسرار حقیقت زاهد آن دانای ...به

چه داند یا چه بیند کور مادرزای...به

فروش زهد و تقوی را همی سودا پزد مفتی

زهی...مفتی زهی سودای... به

جهان مصر است و هر چه اندر بوی جادوی فرعونی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

مرا آه آتشین زان خط مشک آلود بر خیزد

زهی...گی کآتش همی از دود بر خیزد

جز اشک من از آن رخ و آه مردم ز اشک من کشنید

ز آذر بر دمد دریا ز دریا دود برخیزد

جز آن...خط کافزود کم کرد از تو نشنیدم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

شبان تیره زان زلفین ثعیان سار...به

چنان پیچم که بر پیچد سلیم از مار...به

از آن لب اشک ها گلگون وزان خط روزها نیلی

تعالی الله از آن شنگرف و آن زنگار... به

سواد آن دل سنگین در آب چشم من پیدا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

همی خواهم به آویز مراد انگیز جولانی

دریغ ای پهنه ...کیهان تنگ میدانی

گره زرین خور...مشکین چنبره گردون

به لاغ نی سواران خوش دریغا گوی و چوگانی

زمین کوتاه دامان آسمان تنگ ارنه می کردم

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode