گنجور

 
یغمای جندقی

مرا در رزم روس وازبک وافغان ...به

نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان ...به

به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا

ندیدستم که دریا خیزد از مرجان ... به

اگر خضر آن خط ... بر نوشین لبش بیند

برانباید به خره چشمه حیوان... به

نبودش طره تا چرسد به خم طره می دیدم

که سرها گوی سار افد بدین چوگان... به

مرا با آن دل سنگین زهر صنعت مدارا به

که نادان آزماید مشت برسندان... به

چمانه آسیا سنگ از همی غم آهنین ستخوان

فرو سایم بدین سنگ آسیا ستخوان... به

تو ای ... زاهد چون به رستاخیز فرمائی

فدای کفر من بادی بدین ایمان... به

مخوان زی شیخم آدم را نیارد سجده چون شیطان

من آدم چون نماز آرم بدین شیطان... به

پی ناورد من سردار اگر گیتی کند میدان

من و ... لر ارجوزه وان میدان... به

 
 
 
sunny dark_mode