ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳
نبینی بر درخت این جهان بار
مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار
درخت این جهان را سوی دانا
خردمند است بار و بیخرد خار
نهان اندر بدان نیکان چنانند
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷
کسی پر خانه دشتی دید هرگز
نه دیوار و نه در بل پست و موجز؟
دو لشکر صفزده در خانههاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز
وزیر و شاه و پیلان و سواران
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹
ز من معزول شد سلطان شیطان
ندارم نیز شیطان را به سلطان
سرم زیرش ندارم، مر مرا چه
اگر بر برد شیطان سر به سرطان؟
همی دانم که گر فربه شود سگ
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱
که پرسد زین غریب خوار محزون
خراسان را که بیمن حال تو چون؟
همیدونی چو من دیدم به نوروز؟
خبر بفرست اگر هستی همیدون
درختانت همی پوشند مبرم
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۶
غریبی می چه خواهد یارب از من؟
که با من روز و شب بسته است دامن
غریبی دوستی با من گرفتهاست
مرا از دوستی گشتهاست دشمن
ز دشمن رست هر کو جست لیکن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره
نیابد چشم سر هرچند کوشی
همی زین نیلگون چادر گذاره
همی خوانند و میرانند ما را
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۶
به فرش و اسپ و استام و خزینه
چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟
به خوی نیک و دانش فخر باید
بدین پر کن به سینه اندر خزینه
شکر چه نهی به خوان بر چون نداری
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۳
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵
نماند کار دنیا جز به بازی
بقائی نیستش هر چون طرازی
تو کبگ کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی
سر و سامان این میدان نیابد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۲
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خار خاری
همان شخ کهش حریرین بود قرطه
همی از خر بر بندد ازاری
به ابر اندر حصاری گشت کهسار
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۸
چنین زرد و نوان مانند نالی
نکردهستم غم دلبر غزالی
نه آنم من که خنبانید یارد
مرا هجران بدری چون هلالی
نه مالیده است زیر پا چو خوسته
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۸
چنین در کارها بسیار مندیش
مگو ، ورنه بکن کاری که گفتی
نباید کز چنین تدبیر بسیار
ز تاریکی به تاریکی درافتی
خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۸۰
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۳
همایون جشن عید و ماه آذر
خجسته باد بر شاه مظفر
امیر انشاه بن قاورد جغری
جمال دین و دین را پشت و یاور
خداوندی ، کجا کوته نماید
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و آفرین آن پادشا را
که گیتی را پدید آورد و ما را
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
خدای پاک و بی همتا و بی یار
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲ - گفتار اندر ستایش محمد مصطفى علیه السلام
کنون گویم ثناهای پیمبر
که ما را سوی یزدانست رهبر
چو گمراهی ز گیتی سر برآورد
شب بی دانشی سایه بگسترد
بیامد دیو و دام کفر بنهاد
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
سه طاعت واجب آمد بر خردمند
که آن هر سه به هم دارند پیوند
ازیشانست دل را شادکامی
وزیشانست جان را نیکنامی
دل از فرمان این هر سه مگردان
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴ - گفتار اندر ستایش خواجه ابو نصر منصور بن مهمد
چو ایزد بندهای را یار باشد
دو چشم دولتش بیدار باشد
ز پیروزی به دست آرد همه کام
ز بهروزی به چنگ آرد همه نام
کجا چیزی بود زیبا و شهوار
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
چو سلطان معاصم شاه شاهان
به فال نیک آمد در صفاهان
به شادی دید شهری چون بهاری
چو گوهر گرد شهر اندر حصاری
خلاف شاه او را کرده ویران
[...]
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر
چه خواهی نیکتر زین ای صفاهان
که گشتی دار ملک شاه شاهان
همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نیست آنچ ایزد ترا داد
شهنشاهی چو سلطان معظم
[...]