گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۰

 

هزار شکر خدا را که چون تو دلداری

نمود روی به من بعد مدتی یاری

کنون زبون خیالات غمزه های توام

میان مجلس مستان چنانکه هشیاری

تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

تو آن نئی که ندانی طریق دلداری

ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری

بعهد چین سر زلف شام پیکر تو

سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری

چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٩٣

 

اگر چه ابر بلای سپهر زنگاری

فشاند بر گل زردم سرشک گلناری

هنوز همت ما سر بدان فرو نارد

کزو برم بر کس قصه ستمکاری

دلا نصیحت ابن یمین بجان بپذیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٠٧

 

بیادگار من ای یار اگر نگهداری

یکی لطیفه نویسم ز غایت یاری

زمانه در گذرست و اجل ز پی تازان

بهوش باش که فرصت ز دست نگذاری

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٢۴

 

چو روزگار بکام تو گشت و دولت یار

بکوش تا دل آزرده ئی بدست آری

مباش یکنفس از کار خویشتن غافل

مگر که فرصت امکان ز دست بگذاری

که آنکسیکه ز تو جست یاریی امروز

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۶۱

 

ببوی شست سر زلف یارا گرداری

هوای چشمه ی خورشید در شب تاری

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بکوش تا دل آزرده ای به دست آری

که اهل دل نپسندند مردم آزاری

چه سود عهده عهدی که می کنی با من

تو عهد می کنی امّا به جا نمی آری

اگر تو یار منی دور شو ز اغیارم

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵

 

چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟

چه دلبری که نمی‌آید از تو دلداری؟

چرا چو نافه آهو بریده‌ای از من؟

چرا چو مشک مرا می‌دهی جگر خواری؟

به آه و ناله و زاری ز من مشو بیزار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۶

 

ز دور دایره این محیط پرگاری

نصیب من همه سرگشتگی است پنداری

نشسته‌ام به کناری چو چنگ سر در پیش

فتاده در پس زانو و می‌کنم زاری

در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح سلطان اویس

 

دمید گرد لب جوی خط زنگاری

بیاد و در قدح افکن شراب گلناری

صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل

به یک پیاله مل گشت روی گل ناری

زمان زمان گل است و اوان ساغر می

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

ز بار عشق توام طالب سبکساری

ولی چه چاره که دولت نمی‌دهد یاری

که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت

نشاط را به غم و خواب را به بیداری

گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۴

 

به حکم آنکه مرا نیست در جهان یاری

ز خویشتن بترم نیست در نظر باری

مرا نه دل نه دلارام و نه رفیق و نه یار

غمم بسیست ولی نیست هیچ غمخواری

ز یار هست بسی بر دل ضعیفم بار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۸

 

دلم ز دست ببردی و جان به سر باری

بگو که با من بیچاره خود چه سر داری

نه کامم از لب لعلت روا کنی شبکی

نه یک زمان غمم از دل به لطف برداری

دلم ز دست ببردی مرا امان ندهی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۲

 

چه باشد ار ز من خسته دل تو یاد آری

ز روزگار وصال و ز عهد دلداری

مکن تو عهد فراموش و مگسل آن پیمان

مکش چو سرو سر از ما اگر وفاداری

ز جور و غصه بیازرده ای دل ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری

خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی

ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری

مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

گمان مبر که به صد جور و صد دل آزاری

دل من از تو برنجد مگر به بیزاری

به هر جفا که بخواهی بجویی آزارم

که هست عادت معشوق، عاشق آزاری

بدان امید که واقف شوی ز ناله من

[...]

نسیمی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - و له ایضا

 

طریق شب روی- ای دل!- ز دست نگذاری

اگر شبی سر زلف بتی به دست آری

شدی که لشکر دولت کنی مسخر خویش

ولی چه سود که بختت نمی دهد یاری

گهی چو طره به روی مهی پریشانی

[...]

حیدر شیرازی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۰

 

من آن کسم که ندارم به جز گنه کاری

کجاست خود چو من اندر جهان گنه‌کاری؟

به هر که می‌نگرم تخم خیر می‌کارد

چو من ندیده کسی در جهان تبه‌کاری

منم که در همه عالم ندیده است کسی

[...]

حسین خوارزمی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸

 

اگر تو کاسه اوماج را هوس داری

به پیش اطعمه خواران ترا زهی خواری

بیا و بر سر سری بپوش گرده چند

که بس خراب شود آدمی ز بیکاری

میان آشپزان کله پز مقدم شد

[...]

صوفی محمد هروی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

نمود صبح سعادت ز غیب دیداری

طلوع کرد چو خورشید روی دلداری

بهر چه دیده جان دید روی دلبر را

ندیده ایم جز او هیچ یار و اغیاری

بدیر و صومعه دیدم بچشم او او را

[...]

کوهی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode